Monday, March 8, 2010

مي روم

مي روم خسته و افسـرده و زار

سـوي منزلگــه ويرانه خويش

به خـدا مي برم از شهـــر شما

دل شوريــده و ديوانــه خويش

مي برم تا كه در ان نقطه دور

شستشويش دهم از رنگ گنـاه

شستشويش دهم از لكه عشــق

زين همـــه خواهش بيجا وتباه

مي برم تا زتو دورش ســـازم

زتو ،اي جلــــوه اميد محــــال

مي برم زنـــده بگورش سازم

تا از اين پس نكنــد ياد وصال

ناله مي لرزد،مي رقصد اشك

آه ، بگــــذار كه بگريزم مـــن

از تو ، اي چشمه جوشان گناه

شايـد آن به كـه بپرهيـــزم من

بخـــدا غنچـــــه شـــادي بودم

دست عشق آمد از شاخـم چيد

شعلــه آه شد م ، صــد افسوس

كه لبــم باز بر آن لب نرسيـــد

عاقبت بنــد سفـــر پايـــم بست

ميروم، خنده به لب،خونين دل

مي روم از دل من دست بدار

اي اميـــــد عبث بي حاصــــل


(فروغ فرخزاد)

4 comments: